ماه من در ترانه ى شرقى
هنگاميكه تو قهوه ى تلخت را سر ميكشى
و به فكر دلبركان كوچه هاى شهر مانند عرق خورها
فنجان قهوه را به زمين ميكوبانى
و قلب من ميتپد از غلظت سياه كافئين
وقتى نگاه غريبانه تو با نواى ترانه اى گنگ پيوند ميخورد
و زير لب زمزمه ميكنى
ماه من
در ترانه اى با تم شرقى
و من جرعه اى ديگر از قهوه سياه را فرو ميبرم
No comments:
Post a Comment