ليوان عرق كرده ى موهيتو
اين يادمان مياندازد
تمام خاطره هاى شبهاى استرادا را
رقص كوليهاى كتالونيا را
وقتى ملودى هارمونيكاى خوزه
شاخه هاى نو رسيده را تكان ميداد
و تو كودكى ميشوى نشسته روبروى كاروان
روى تابى كه سالسا ميرقصد انگار
و با لبهاى غنچه شده ات، قاصدكى را فوت ميكنى
و من با هر موج موسيقى
با هر وزيدنى
دورتر و دورتر ميشوم