Tuesday 9 October 2018

قافله

شعر را تنها نگذار 
حتى اگر سالى يكبار هم كه شده 
كتاب را از روى طاغچه بردار
صفحه اى را باز كن
و روى صورتت بگذار. 
بگذار بوى كاغذ تمام حفره هاى ذهنت را پر كند
بعد چشمانت را ببند
به زمانى دور برگرد
به مكانى دورتر
ديگر نه تو هستى و نه من
شعاع نفس آرامى فرو ميرود
شاعرى در لحظات پايان عمر خود
از عمق كتاب تو را ميخواند
بوى كافور از كتاب بلند ميشود
و طعم نعناع از كاغذهاى كاهى جارى ميشود
بوى آتش
خواب از سرم ميريايد
كتاب را ميبندم
خاطره اى از كنار پنجره پر ميزند
كتاب را ميگذارم روى طاغچه
شاعر تمام ميكند
كاروان رخت بربسته است
سحر نزديك است و حراميان در پيش
همسفران شاعر را بخاك ميسپارند
و دستى از گوشه كجاوه 
اشك از رخ زيبا ميزدايد
چشمانش را ميبندد
به زمانى دور برميگردد و مكانى دورتر
و هر سال با شاخه گلى قرمز

برميگردد

Saturday 19 September 2015

رايان

و من تا بندرگاه پورتزموث تو را در آغوش گرفتم
و پاهاى كوچكت را در مشت پوشانده بودم
بوى شير از پيراهن تو ميامد و من 
تو را آنقدر ميفشردم تا تو سر برگردانى و لبخند زيبايت را هديه  من كنى
من سالهاى سال در بندر پورتزموث خواهم ماند ميدانم 
و تو يك روز مرا لابلاى هياهوى جمعيتى پير خواهى يافت
كه هنوز در جستجوى كليد هتلمان 
مسير دانشگاه تا دريا را گز ميكند

Sunday 24 August 2014

آگوست

بايد حتما هشت ماه از سال بگذرد
تو نشسته باشى كنار پنجره 
و روز ميلادت با غلظت نامفهوم تنهايى
و با مشتى علامت ويرانى بر روى تن
خواب جهان بيكران را 
نقاشى كنى 
و بعد كه بخودت ميايى 
خوابى غليظ تو را ربوده باشد
بايد هشت ماه از سال گذشته باشد 
وگرنه تمامى اين كرانه ى خالى 
در تابش تمامى خورشيدهاى كهكشان
همچنان سياه و تاريك 
خواب غليظ مرا 
به انتظار نشسته است

Tuesday 26 November 2013

انتظار

رفته بوديم بازار ماهيگيرها
من سر كشيده بودم روى سبدهاى كالامارى
آنجا كه اختاپوسهاى لزج و خيس 
انتظار مشتريانشان را ميكشند 
بوى ماهى تا انتهاى دماغت را پر ميكند
و گارى پر از ماهى از ميان بازارچه زوزه كنان رد ميشود
و رد خونابه اى كه از آن ميچكد 
زير كفشهايمان محو ميشود
آنجا كنار دروازه ى بازار 
نگاه نگران دخترى ژنده پوش 
أفق دم گرفته اى را ميپايد انگار
با بليط قطارى در دست 
و شاخه ى گلى در دست ديگر
خريدمان كه تمام ميشود
تو كيسه كالاماريها را بالا ميگيرى
كه يعنى امروز آشپزى با من است
از بازار بيرون ميزنيم
رد خونابه تا دروازه ى بازار ادامه دارد

Saturday 12 October 2013

جاده

ليوان عرق كرده ى موهيتو
 اين  يادمان مياندازد
 تمام خاطره هاى شبهاى استرادا را
رقص كوليهاى كتالونيا را
وقتى ملودى هارمونيكاى خوزه
شاخه هاى نو رسيده را تكان ميداد
و تو كودكى ميشوى نشسته روبروى كاروان 
روى تابى كه سالسا ميرقصد انگار
و با لبهاى غنچه شده ات، قاصدكى را فوت ميكنى
 و من با هر موج موسيقى 
با هر وزيدنى 
 دورتر و دورتر ميشوم 

Will


اين تنها دلنگرانى من است
كه تو يكبار بيدار شوى و ببينى من نيستم ديگر
نه براى اينكه من نباشم 
بيشتر براى دل تو 
كه تنهايىهايمان را تاب نمياورد
اما اگر اتفاق افتاد
هميشه يادت باشد 
من با بادهاى بهارى بازخواهم گشت
هر سال  به ساعت تحويل سال نو 
كافيست پنجره را باز كنى
و بگذارى شيفرها
جوانه بزنند






Sunday 21 July 2013

تصوير گنگ پيش چشمانم پيدا و نهان ميشود
و تو روى ليوان موهيتو هزار چهره ميشوى
تصوير گنگ اما
بايد بنويسمش اينبار
قبل از اينكه دوباره فراموشش كنم
و پيرمردى عارف مسلك كه با ليوانى خالى رو به بار نشسته است
طعم شور زيتون مزه اش را زمزمه ميكند
طعم نمكى همراه با تلخى گوگرد
 از چشمه هايى اساطيرى شايد
و تصوير گنگ با طعمى آلوده به گناه نزديك ميشود
و نگاه خمار پيرمرد كه گويى از واقعه اى  خبر ميدهد
گردبادى مرا پرتاب ميكند تا ماوراى درك
و صداى پا هايى را ميشنوى كه هزاران سال فراموش كرده بودى
رقصى سالسا وار كه تو را ميچرخاند و گهواره وار مسخت ميكند 
همراه با صدايى شبيه صداى شاملو يا گروه كر كليساى انجليكن
و صدا تو را تا قرنها و هزاره ها فرو ميكشاند
شرابه هاى آبى كه از صورتهايمان فرو ميريزد با هم مياميزند 
و دستها و پاهايمان در هم حل ميشوند
جرعه اى سرخ رنگ از ورموث روسو روى صورت من ميپاشد
 و لبهاى تو روى گونه هاى من محو ميشود
ديگر نه رويى از تو پيداست و نه رنگى از من
و اورادى كه پيرمرد بر زبان ميراند، 
هنوز در فضاى وهم آلود شنيده ميشود
حالا ميلياردها سال است كه راه رفته را بازگشته ايم 
و مه بانگى عظيم از وسوسه ى ميلاد تو منفجر ميشود
و صداى غرش خوفناكش تا عميقترين روزنه هاى وجود من فرو ميرود
و رعشه اى متوالى تو را در زهدان چشمه اى آب گرم، به بار مينشاند
و من تازه يادم ميافتد آن تصوير پيدا و نهان را
قبل از سر كشيدن گيلاس موهيتو
روى دفترچه ى ياداوريها يادداشتش ميكنم
حالا با خيال راحت مست خواهم كرد