و من تا بندرگاه پورتزموث تو را در آغوش گرفتم
و پاهاى كوچكت را در مشت پوشانده بودم
بوى شير از پيراهن تو ميامد و من
تو را آنقدر ميفشردم تا تو سر برگردانى و لبخند زيبايت را هديه من كنى
من سالهاى سال در بندر پورتزموث خواهم ماند ميدانم
و تو يك روز مرا لابلاى هياهوى جمعيتى پير خواهى يافت
كه هنوز در جستجوى كليد هتلمان
مسير دانشگاه تا دريا را گز ميكند