Saturday 19 September 2015

رايان

و من تا بندرگاه پورتزموث تو را در آغوش گرفتم
و پاهاى كوچكت را در مشت پوشانده بودم
بوى شير از پيراهن تو ميامد و من 
تو را آنقدر ميفشردم تا تو سر برگردانى و لبخند زيبايت را هديه  من كنى
من سالهاى سال در بندر پورتزموث خواهم ماند ميدانم 
و تو يك روز مرا لابلاى هياهوى جمعيتى پير خواهى يافت
كه هنوز در جستجوى كليد هتلمان 
مسير دانشگاه تا دريا را گز ميكند