Sunday 21 July 2013

تصوير گنگ پيش چشمانم پيدا و نهان ميشود
و تو روى ليوان موهيتو هزار چهره ميشوى
تصوير گنگ اما
بايد بنويسمش اينبار
قبل از اينكه دوباره فراموشش كنم
و پيرمردى عارف مسلك كه با ليوانى خالى رو به بار نشسته است
طعم شور زيتون مزه اش را زمزمه ميكند
طعم نمكى همراه با تلخى گوگرد
 از چشمه هايى اساطيرى شايد
و تصوير گنگ با طعمى آلوده به گناه نزديك ميشود
و نگاه خمار پيرمرد كه گويى از واقعه اى  خبر ميدهد
گردبادى مرا پرتاب ميكند تا ماوراى درك
و صداى پا هايى را ميشنوى كه هزاران سال فراموش كرده بودى
رقصى سالسا وار كه تو را ميچرخاند و گهواره وار مسخت ميكند 
همراه با صدايى شبيه صداى شاملو يا گروه كر كليساى انجليكن
و صدا تو را تا قرنها و هزاره ها فرو ميكشاند
شرابه هاى آبى كه از صورتهايمان فرو ميريزد با هم مياميزند 
و دستها و پاهايمان در هم حل ميشوند
جرعه اى سرخ رنگ از ورموث روسو روى صورت من ميپاشد
 و لبهاى تو روى گونه هاى من محو ميشود
ديگر نه رويى از تو پيداست و نه رنگى از من
و اورادى كه پيرمرد بر زبان ميراند، 
هنوز در فضاى وهم آلود شنيده ميشود
حالا ميلياردها سال است كه راه رفته را بازگشته ايم 
و مه بانگى عظيم از وسوسه ى ميلاد تو منفجر ميشود
و صداى غرش خوفناكش تا عميقترين روزنه هاى وجود من فرو ميرود
و رعشه اى متوالى تو را در زهدان چشمه اى آب گرم، به بار مينشاند
و من تازه يادم ميافتد آن تصوير پيدا و نهان را
قبل از سر كشيدن گيلاس موهيتو
روى دفترچه ى ياداوريها يادداشتش ميكنم
حالا با خيال راحت مست خواهم كرد