Wednesday 26 June 2013

پلنگ زخمى

عكس رنگ و رورفته ى قوطى چاى كلكته
و چاى داغى كه قند را در دهانت ذوب ميكند
پلنگ زخمى كه از دل جنگلهاى بنگال تو را ميابد
وقتى تو قند را فرو ميبرى بر سطح مه گرفته ى مرداب
پلنگ جا خالى ميدهد و تير رها شده اى بر كيسه چاى فرو ميرود
سرت را فرو ميبرى و بوميكشى
و من نگرانم كه يكى از آن تيرها تو را هدفگيرد
وتو با خيال راحت دست بر گرده ى پلنگ ميكشى
و من تفاله هاى چاى را خالى ميكنم
و استكانها را فرو ميبرم به اعماق حوض
و نگاهم پرتاب ميشود به سوى دستى كه چله ى كمان را كشيده بود
روى قوطى رنگ و رو رفته ى چاى 

No comments:

Post a Comment