Sunday 30 June 2013

ترانه ى شرقى

ماه من در ترانه ى شرقى
هنگاميكه تو قهوه ى تلخت را سر ميكشى 
و به فكر دلبركان كوچه هاى شهر مانند عرق خورها
فنجان قهوه را به زمين ميكوبانى
و قلب من ميتپد از غلظت سياه كافئين 
وقتى نگاه غريبانه تو با نواى ترانه اى گنگ پيوند ميخورد
و زير لب زمزمه ميكنى
ماه من 
در ترانه اى با تم شرقى
و من جرعه اى ديگر از قهوه سياه را فرو ميبرم

Wednesday 26 June 2013

پلنگ زخمى

عكس رنگ و رورفته ى قوطى چاى كلكته
و چاى داغى كه قند را در دهانت ذوب ميكند
پلنگ زخمى كه از دل جنگلهاى بنگال تو را ميابد
وقتى تو قند را فرو ميبرى بر سطح مه گرفته ى مرداب
پلنگ جا خالى ميدهد و تير رها شده اى بر كيسه چاى فرو ميرود
سرت را فرو ميبرى و بوميكشى
و من نگرانم كه يكى از آن تيرها تو را هدفگيرد
وتو با خيال راحت دست بر گرده ى پلنگ ميكشى
و من تفاله هاى چاى را خالى ميكنم
و استكانها را فرو ميبرم به اعماق حوض
و نگاهم پرتاب ميشود به سوى دستى كه چله ى كمان را كشيده بود
روى قوطى رنگ و رو رفته ى چاى 

Saturday 22 June 2013

كابوس نيمه شب

در غلظت تاريك غروبگرفته اتاق 
بوى خاموش و رگبارزده تعفنى گنگ موج ميزند
و دستهاى من در لرزش شكننده اى
استخوانهاى خرد شده اى ميمانند در تابوتى غبارگرفته و سرد
و شيارى عميق كه بر درز ترك خورده آن
تا انتهاترين سلول راه ميابد
و شيشه هاى خورد شده اى كه قرار است
تا ابد بر جسد موميايى من 
خراشهاى خونبار نقش كنند
،
بلند ميشوم پنجره را باز ميكنم
نسيمى سرد از پشت جنگلهاى شروود
خاكستر افكار تاريك را با خود ميروبند
و من سرى آسوده ميگذارم بر بازوان آرام تو